-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود شاهی بود او را بندهای مرده عقلی بود و شهوتزندهای
2 خردههای خدمتش بگذاشتی بد سگالیدی نکو پنداشتی
3 گفت شاهنشه جرااش کم کنید ور بجنگد نامش از خط بر زنید
4 عقل او کم بود و حرص او فزون چون جرا کم دید شد تند و حرون
5 عقل بودی گرد خود کردی طواف تا بدیدی جرم خود گشتی معاف
6 چون خری پابسته تندد از خری هر دو پایش بسته گردد بر سری
7 پس بگوید خر که یک بندم بست خود مدان کان دو ز فعل آن خسست