1 میخواست شب که داغ نهد دلستان من میساخت او فتیله و میسوخت جان من
2 گو استخوان من سگ کویت مخور که هست پیکان زهر دار تو در استخوان من
3 خواهم زبان خویش برون آرم از دهان تا نشنود حدیث تو کس از زبان من
4 بی پرتوی ز آتش دل در هوای تو هرگز برون نشد نفسی از دهان من
5 تا جیب جان من نشود همچو غنچه چاک ظاهر شود داغ نهان من
6 گر زین دل کباب حریفان نه آگهند بویی نمی برند ز آه و فغان من
7 تا جان نسوخت شعله آهم نشد بلند بی آتشی چراغ که افروخت جان من
8 اهلی به ناتوانی من گر نکرد رحم گو رحم کن بحال دل ناتوان من