1 تا رخ تو زلف ترا پیش کرد زلف تو مه را به پس خویش کرد
2 چشم تو دی ملک جهان می گرفت مست شد آن غمزه و فرویش کرد
3 دوش دهانت نمکی می فشاند قطره چکید و جگرم ریش کرد
4 کرد دلم پاره و دانی که کرد تیر تو، ای کافر بدکیش، کرد
5 چشم تو در خواب شد او را بگوی در نتوان بر سگ خود پیش کرد
6 خامه خسرو نتواند نوشت آنچه غمت بر من درویش کرد