- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به شاپور گفت آن زمان پهلوان که ای مرد آشفته باتوان
2 به شمشیر با تو نیاریم جنگ مبادا که کشته شوی بیدرنگ
3 به کشتی بکوشیم با یکدگر ببینیم تا کیست فیروزگر
4 به نیرو گرت کوفتم بر زمین نبرم سرت گرچه هستی به کین
5 ولیکن به پیمان زبان کن گرو که کوتاه سازی همه شور و غو
6 بیائی به نزد زمین بوس شاه ببینی یکی شاه با دستگاه