میبرد هر دم دلم را، غمزه از واعظ قزوینی غزل 578

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

میبرد هر دم دلم را، غمزه غارتگری

1 میبرد هر دم دلم را، غمزه غارتگری میرود هر قطره خونم، بجوی خنجری

2 درد خود را گر کنم قسمت، جهانی را بس است میتواند شد شکست من، شکست لشکری

3 کشتی دل، چون ز دریا غمت بیرون رود؟ همچو یاد کوه تمکین تو، دارد لنگری؟!

4 بسکه لبریزم ز یاد غمزه خونریز او هر رگی گردیده بر جسم ضعیفم نشتری

5 خویش را برداشت از خاک مذلت روز حشر هرکه در راه خدا بگرفت دست دیگری

6 غم چنان بر کشور هستی هجوم آورده است هرکه در راه خدا بگرفت دست دیگری

7 غم چنان بر کشور هستی هجوم آورده است کز دلم تنها توانی دید عرض لشکری

8 درد اگر باشد کسی را، پادشاهی گو مباش واعظ از حق نان خشکی خواهد و، چشم تری!

عکس نوشته
کامنت
comment