1 میگوید عشق هرکه جان پیش کشد صد جان و هزار جان عوض بیش کشد
2 در گوش تو بین عشق چها میگوید تا گوش کشانت بسوی خویش کشد
1 آن یکی از خشم مادر را بکشت هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
2 آن یکی گفتش که از بد گوهری یاد ناوردی تو حق مادری
1 آن غلامک را چو دید اهل ذکا آن دگر را کرد اشارت که بیا
2 کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست جد گود فرزندکم تحقیر نیست
1 چونک صوفی بر نشست و شد روان رو در افتادن گرفت او هر زمان
2 هر زمانش خلق بر میداشتند جمله رنجورش همیپنداشتند
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد