دیده دریا چو شد از گریه از اهلی شیرازی غزل 1113

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم

1 دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم دل بطوفان نهم و چشم به تقدیر کنم

2 پیرم و مست جوانان ز خودم شرمی باد که جوانان نکنند آنچه من پیر کنم

3 کس ره من ندهد در حی لیلی وش خویش مگر اینصورت مجنون شده تغییر کنم

4 گفته یی درد دل خویش بگو پیش طبیب بیش از آن درد دلم هست که تقریر کنم

5 من جز از سجده بت راه بطاعت نبرم کافری باشم اگر دانم و تقصیر کنم

6 دوش در خواب سحر همدم خورشید شدم مگر این خواب بدیدار تو تعبیر کنم

7 عاقلی به زمن ایخواجه طلب در غم دل من بزنجیر دلم دل بچه زنجیر کنم

8 اسم اعظم مگرم ملک سلیمان بخشد ورنه من چون تو پری را بچه تسخیر کنم

9 خواب راحت ز درت یافتم آنروز مباد که ببد روزی ازین مرحله شبگیر کنم

10 کس ز صد حرف یکی ره نبرد چون اهلی آیت حسن ترا کاینهمه تفسیر کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر