-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت با دلقک شبی سید اجل قحبهای را خواستی تو از عجل
2 با من این را باز میبایست گفت تا یکی مستور کردیمیت جفت
3 گفت نه مستور صالح خواستم قحبه گشتند و ز غم تن کاستم
4 خواستم ایم قحبه را بی معرفت تا ببینم چون شود این عاقبت
5 عقل را من آزمودم هم بسی زین سپس جویم جنون را مغرسی