- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت یک روزی به خواجهٔ گیلیی نان پرستی نر گدا زنبیلیی
2 چون ستد زو نان بگفت ای مستعان خوش به خان و مان خود بازش رسان
3 گفت خان ار آنست که من دیدهام حق ترا آنجا رساند ای دژم
4 هر محدث را خسان باذل کنند حرفش ار عالی بود نازل کنند
5 زانک قدر مستمع آید نبا بر قد خواجه برد درزی قبا