گفت کسی خواجه از جلال الدین محمد مولوی غزل 996

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

1 گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

2 کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد

3 شانه نبود او که به مویی شکست دانه نبود او که زمینش فشرد

4 گنج زری بود در این خاکدان کو دو جهان را بجوی می‌شمرد

5 قالب خاکی سوی خاکی فکند جان خرد سوی سماوات برد

6 جان دوم را که ندانند خلق مغلطه گوییم به جانان سپرد

7 صاف درآمیخت به دردی می بر سر خم رفت جدا شد ز درد

8 در سفر افتند به هم ای عزیز مرغزی و رازی و رومی و کرد

9 خانه خود بازرود هر یکی اطلس کی باشد همتای برد

10 خامش کن چون نقط ایرا ملک نام تو از دفتر گفتن سترد

عکس نوشته
کامنت
comment