- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
2 کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد
3 شانه نبود او که به مویی شکست دانه نبود او که زمینش فشرد
4 گنج زری بود در این خاکدان کو دو جهان را بجوی میشمرد
5 قالب خاکی سوی خاکی فکند جان خرد سوی سماوات برد
6 جان دوم را که ندانند خلق مغلطه گوییم به جانان سپرد
7 صاف درآمیخت به دردی می بر سر خم رفت جدا شد ز درد
8 در سفر افتند به هم ای عزیز مرغزی و رازی و رومی و کرد
9 خانه خود بازرود هر یکی اطلس کی باشد همتای برد
10 خامش کن چون نقط ایرا ملک نام تو از دفتر گفتن سترد