گفت از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 13

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گفت عاشق امتحان کردم مگیر

1 گفت عاشق امتحان کردم مگیر تا ببینم تو حریفی یا ستیر

2 من همی دانستمت بی‌امتحان لیک کی باشد خبر هم‌چون عیان

3 آفتابی نام تو مشهور و فاش چه زیانست ار بکردم ابتلاش

4 تو منی من خویشتن را امتحان می‌کنم هر روز در سود و زیان

5 انبیا را امتحان کرده عدات تا شده ظاهر ازیشان معجزات

6 امتحان چشم خود کردم به نور ای که چشم بد ز چشمان تو دور

7 این جهان هم‌چون خرابست و تو گنج گر تفحص کردم از گنجت مرنج

8 زان چنین بی‌خردگی کردم گزاف تا زنم با دشمنان هر بار لاف

9 تا زبانم چون ترا نامی نهد چشم ازین دیده گواهیها دهد

10 گر شدم در راه حرمت راه‌زن آمدم ای مه به شمشیر و کفن

11 جز به دست خود مبرم پا و سر که ازین دستم نه از دست دگر

12 از جدایی باز می‌رانی سخن هر چه خواهی کن ولیکن این مکن

13 در سخن آباد این دم راه شد گفت امکان نیست چون بیگاه شد

14 پوستها گفتیم و مغز آمد دفین گر بمانیم این نماند همچنین

معنی شعر:

برای هر آنچه نیت کرده اید بیش از اندازه خودتان را ناراحت کرده اید اگر او کمی بی وفاست و سخن از جدایی به میان می آورد غصه نخورید بهتر است کمی صبور باشد و سکوت کنید چرا که ممکن است صحبتهایی بینتان رد و بدل شود که بیشتر ناراحت شوید او قصد امتحان کردن شما را دارد و دست خودش نیست اخلاقش همیشه اینطور بوده که همگان را امتحان کند و سریع اعتماد نکند

عکس نوشته
کامنت
comment