گفت از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 102

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گفت من به از توکل بر ربی

1 گفت من به از توکل بر ربی می‌ندانم در دو عالم مکسبی

2 کسب شکرش را نمی‌دانم ندید تا کشد رزق خدا رزق و مزید

3 بحثشان بسیار شد اندر خطاب مانده گشتند از سؤال و از جواب

4 بعد از آن گفتش بدان در مملکه نهی لا تلقوا بایدی تهلکه

5 صبر در صحرای خشک و سنگ‌لاخ احمقی باشد جهان حق فراخ

6 نقل کن زینجا به سوی مرغزار می‌چر آنجا سبزه گرد جویبار

7 مرغزاری سبز مانند جنان سبزه رسته اندر آنجا تا میان

8 خرم آن حیوان که او آنجا شود اشتر اندر سبزه ناپیدا شود

9 هر طرف در وی یکی چشمهٔ روان اندرو حیوان مرفه در امان

10 از خری او را نمی‌گفت ای لعین تو از آن‌جایی چرا زاری چنین

11 کو نشاط و فربهی و فر تو چیست این لاغر تن مضطر تو

12 شرح روضه گر دروغ و زور نیست پس چرا چشمت ازو مخمور نیست

13 این گدا چشمی و این نادیدگی از گدایی تست نه از بگلربگی

14 چون ز چشمه آمدی چونی تو خشک ور تو ناف آهویی کو بوی مشک

15 زانک می‌گویی و شرحش می‌کنی چون نشانی در تو نامد ای سنی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر