1 گفت: ای من، مرد خام کل درای پیش آن فرتوت پیر ژاژخای
1 گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا به بوسه نقشکنم برگ یاسمین ترا
2 هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی هزار سجده برم خاک آن زمین ترا
1 چون کشته ببینیام، دو لب گشته فراز از جان تهی این قالب فرسوده به آز
2 بر بالینم نشین و میگوی بناز: کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
1 گر شود بحر کف همت تو موج زنان ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
2 بر موالیت بپاشد همه در و گوهر بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار