گفت از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 26

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گفت هان ای سخرگان گفت و گو

1 گفت هان ای سخرگان گفت و گو وعظ و گفتار زبان و گوش جو

2 پنبه اندر گوش حس دون کنید بند حس از چشم خود بیرون کنید

3 پنبهٔ آن گوش سر گوش سرست تا نگردد این کر آن باطن کرست

4 بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید تا خطاب ارجعی را بشنوید

5 تا به گفت و گوی بیداری دری تو زگفت خواب بویی کی بری

6 سیر بیرونیست قول و فعل ما سیر باطن هست بالای سما

7 حس خشکی دید کز خشکی بزاد عیسی جان پای بر دریا نهاد

8 سیر جسم خشک بر خشکی فتاد سیر جان پا در دل دریا نهاد

9 چونک عمر اندر ره خشکی گذشت گاه کوه و گاه دریا گاه دشت

10 آب حیوان از کجا خواهی تو یافت موج دریا را کجا خواهی شکافت

11 موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست موج آبی محو و سکرست و فناست

12 تا درین سکری از آن سکری تو دور تا ازین مستی از آن جامی نفور

13 گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش خو کن هوش‌دار

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر