-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت هان ای سخرگان گفت و گو وعظ و گفتار زبان و گوش جو
2 پنبه اندر گوش حس دون کنید بند حس از چشم خود بیرون کنید
3 پنبهٔ آن گوش سر گوش سرست تا نگردد این کر آن باطن کرست
4 بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید تا خطاب ارجعی را بشنوید
5 تا به گفت و گوی بیداری دری تو زگفت خواب بویی کی بری
6 سیر بیرونیست قول و فعل ما سیر باطن هست بالای سما
7 حس خشکی دید کز خشکی بزاد عیسی جان پای بر دریا نهاد
8 سیر جسم خشک بر خشکی فتاد سیر جان پا در دل دریا نهاد
9 چونک عمر اندر ره خشکی گذشت گاه کوه و گاه دریا گاه دشت
10 آب حیوان از کجا خواهی تو یافت موج دریا را کجا خواهی شکافت
11 موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست موج آبی محو و سکرست و فناست
12 تا درین سکری از آن سکری تو دور تا ازین مستی از آن جامی نفور
13 گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش خو کن هوشدار