1 گفت داودش خمش کن رو بهل این مسلمان را ز گاوت کن بحل
2 چون خدا پوشید بر تو ای جوان رو خمش کن حق ستاری بدان
3 گفت وا ویلی چه حکمست این چه داد از پی من شرع نو خواهی نهاد
4 رفته است آوازهٔ عدلت چنان که معطر شد زمین و آسمان
5 بر سگان کور این استم نرفت زین تعدی سنگ و که بشکافت تفت
6 همچنین تشنیع میزد برملا کالصلا هنگام ظلمست الصلا