گفت از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 23

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گفت عبدالله شیخ مغربی

1 گفت عبدالله شیخ مغربی شصت سال از شب ندیدم من شبی

2 من ندیدم ظلمتی در شصت سال نه به روز و نه به شب نه ز اعتلال

3 صوفیان گفتند صدق قال او شب همی‌رفتیم در دنبال او

4 در بیابانهای پر از خار و گو او چو ماه بدر ما را پیش‌رو

5 روی پس ناکرده می‌گفتی به شب هین گو آمد میل کن در سوی چپ

6 باز گفتی بعد یک دم سوی راست میل کن زیرا که خاری پیش پاست

7 روز گشتی پاش را ما پای‌بوس گشته و پایش چو پاهای عروس

8 نه ز خاک و نه ز گل بر وی اثر نه از خراش خار و آسیب حجر

9 مغربی را مشرقی کرده خدای کرده مغرب را چو مشرق نورزای

10 نور این شمس شموسی فارس است روز خاص و عام را او حارس است

11 چون نباشد حارس آن نور مجید که هزاران آفتاب آرد پدید

12 تو به نور او همی رو در امان در میان اژدها و کزدمان

13 پیش پیشت می‌رود آن نور پاک می‌کند هر ره‌زنی را چاک‌چاک

14 یوم لا یخزی النبی راست دان نور یسعی بین ایدیهم بخوان

15 گرچه گردد در قیامت آن فزون از خدا اینجا بخواهید آزمون

16 کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ نور جان والله اعلم بالبلاغ

معنی شعر:

برای هرآنچه نیت کرده اید او شخصی است که مثل گل بی خار است و هیچ گزندی به شما نمیزند شخصی خوش قدم و مهربان و زیباستاگر قصد ازدواج دارید خیر است و عروسی به زیبایی و درخشندگی خورشید خواهید داشت یا عروسی نیکبخت و خوش یمن برای خانواده همسرتان خواهید بود

عکس نوشته
کامنت
comment