- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دریا سوی مرز ماچین شتافت کرا از جزیره بدان مرز یافت
2 ز هرگونه ای دادشان برگ و ساز به سوی جزیره فرستاد باز
3 سه سال اندر آن مرز ماچین و چین بر و بار برداشت پاک از زمین
4 ز تخم بهک هرکه را یافت نیز همه مهتری داد و هرگونه چیز
5 فرستاد چندان ز پرمایه گنج که بود از گرانیش دریا به رنج
6 جزیره شد آبادتر زآن که بود به آب و به باغ و به کشت و درود
7 بزرگان ماچین چو دیدند داد به طیهور خرسند گشتند و شاد
8 چنان دست کردند با او یکی که با کوش از ایشان نماند اندکی
9 نکردند فرمانِ او زآن سپس سپاه آن که بر در بماندند و بس
10 ز لشکر همی هر که را خواند پیش ستمکاره خواندندش و زشت کیش
11 به خمدان همی بود با او سپاه که همواره بودند بر بارگاه
12 ز دست سپاهش همی روز و شب به دندان بخایید دست و دو لب