- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدان سان دوان سوی لشکر شتافت نشان یکی چوب کشتی بیافت
2 همه سوخته بود سالار نو که بازار نو بود و کردار نو
3 سراسیمه شد شاه نو در رسید پسِ شاه نو نیز لشکر رسید
4 به خون برادر گرفتار شد چو خون کرد ناچار خون خوار شد
5 چنین گفت مر شاه را رهنمون که ریزنده خون را بریزند خون
6 به خون ای پسر تا نیازی تو دست که بویش گزند است و بارش کیست
7 به دریا کنارش به دو نیم کرد دل رومیان را پُر از بیم کرد