- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دستور فرمود تا کرد ساز در گنجهای کهن کرد باز
2 بیاراست کارش چنانچون سزید کس آن ساز و آن شادکامی ندید
3 همان آتبین گنجها برگشاد سه هفته همی ساز و مهمان نهاد
4 فرستاد چندان گهر نزد شاه کز آن خیره گشتند شاه و سپاه
5 ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت فرستاد نزد شه نیکبخت
6 هم از تخت رومی و از پارسی ز هر جامه صد بار و ده بار، سی
7 ده استر برایشان، ده از مهد زر نشانده در او هر یکی صدگهر
8 ز زیور همه مهدها کرده پر دو صندوق پر لعل و یاقوت و دُر
9 که از خسروان جهان آن ندید که شاه آتبین پیش خسرو کشید
10 نه جمشید را بود چندان گهر نه کس گفت هرگز که دیدم دگر
11 بزرگانِ شه را ز هرگونه چیز فرستاد، خویشان او را بنیز
12 همه خواهران فرارنگ را سپاهی و شهری و فرهنگ را
13 باندازه، هدیه فرستادشان گرانمایه تر چیزها دادشان
14 نماند از بسیلا جوانی دگر که از شاه نستد کلاه و کمر