-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زبان گشود و، چنین گفت شمع نورانی: که هست نور و صفا بیش در پریشانی
2 ندیده در دل روشندلان، کسی غم دل نهفته آینه در خویش، چین پیشانی
3 ز باز گشتن باران ز ابر، دانستم تلاش مرتبه می آورد پشیمانی
4 سری که از در حق دیده سجده واری رو هزار حیف که آید فرو بسلطانی!
5 شد ار تو قدر سخن کم، ببند لب واعظ که گشته قیمت کالا کم، از فراوانی