زبان گشود و، چنین گفت شمع از واعظ قزوینی غزل 605

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

زبان گشود و، چنین گفت شمع نورانی:

1 زبان گشود و، چنین گفت شمع نورانی: که هست نور و صفا بیش در پریشانی

2 ندیده در دل روشندلان، کسی غم دل نهفته آینه در خویش، چین پیشانی

3 ز باز گشتن باران ز ابر، دانستم تلاش مرتبه می آورد پشیمانی

4 سری که از در حق دیده سجده واری رو هزار حیف که آید فرو بسلطانی!

5 شد ار تو قدر سخن کم، ببند لب واعظ که گشته قیمت کالا کم، از فراوانی

عکس نوشته
کامنت
comment