- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگاه کرد خدای اندر آسمان و زمین رقم کشید ز قدرت بر آسمان و زمین
2 کیشدن رقم قدرتش پدید آورد هزارگونه عجایب در آسمان و زمین
3 چو یافتند عُلّو و سکون ز قدرت او چه در سرشت و چه در جوهر آسمان و زمین
4 همه علو و سکون سر به سر رها کردند به کدخدای ملک سنجر آسمان و زمین
5 نظام دین که همی بر سرسش کنند نثار همه نجوم و همه گوهر آسمان و زمین
6 مظفر آنکه چو مهر و وفای او بینند خلاف و کین بنهند از سر آسمان و زمین
7 ز نیکبختی او ملک و دین همی نازد چو از نبوت بیغمبر آسمان و زمین
8 کجا ثنا کند او را خطیب بر منبر ثنا کنند بر آن منبر آسمان و زمین
9 اگر بخواهد تا بر بدن بود زینت شوند پر زر و پر اختر آسمان و زمین
10 ز بهر زینت ایوان بزم او شدهاند مکان اختر و کان زر آسمان و زمین
11 ز فرّ طلعت میمون و سعد طالع او شوند حاسد یکدیگر آسمان و زمین
12 نیاورند صلاح و نظام عالم را چو آفتاب چنین داور آسمان و زمین
13 بپرورند به عدلش همی درختان را ز مهر چون پدر و مادر آسمان و زمین
14 ز بهر عشرت او باغ را بیارایند به گونه گونه سلب زیور آسمان و زمین
15 اگر به صورت مرغی شود سعادت او چو دانه گیرد در ژاغر آسمان و زمین
16 وگر زهمت او چرخ چنبری سازد برون شوند بدان چنبر آسمان و زمین
17 ایا فریشتگان کاتب مدایح تو ستارگان قلم و دفتر آسمان و زمین
18 کسی که گوید با قدر و حلم تو ز قیاس بوند همسر و همبر بر آسمان و زمین
19 محال گیرد و چون ژرف بنگرد بیند به قدر و حلم تو در همسر آسمان و زمین
20 چو در وفای تو تا حشر دهر محضر بست گوا شدند بر آن محضر آسمان و زمین
21 به روزگار تو از خلق باز داشتهاند بلای صاعقه و صرصر آسمان و زمین
22 ز دولت تو به آذار و فرودین شدهاند سرشک بار و شجرپرور آسمان و زمین
23 نقاب کُحلی و ادکن بر او فرو بندند ز دود تیره و خاکستر آسمان و زمین
24 کند سیاست تو روز رزم مرد تهی هم از روان و هم از پیکر آسمان و زمین
25 به گاه خشم تو گر روی عفو ننمودی بسوختی ز تف آذر آسمان و زمین
26 کجا بسوزد خشم تو بدسگالان را شوند پرشرر و اخگر آسمان و زمین
27 شکافته است و گسسته سرای و کاخ عدوت بر آن صفت که گه محشر آسمان و زمین
28 چو سوگواران هر شب به سوگ دشمن تو شوند در شبهگون چادر آسمان و زمین
29 فرشته است مگر لشکر تو روز مصاف مدد کنندهٔ آن لشکر آسمان و زمین
30 به قهر خصم تو کردند کارهای عجیب چو مهره باز و چو بازیگر آسمان و زمین
31 به کشوری که بود دشمنت خراب کنند خم و ثبات در آن کشور آسمان و زمین
32 چه مهره بود و چه لعبت که داشتند آن روز گرفته در دهن و در بر آسمان و زمین
33 همیشه لشکر کین تو نیلگون دارد چو لون خویش و چو نیلوفر آسمان و زمین
34 گر آسمان و زمین برزند مخالف تو زنند بر سر او خنجر آسمان و زمین
35 همیشه تا که ز نور و ظَلَم زنند علم به حد باختر و خاور آسمان و زمین
36 همیشه تا که نمایند از فراز و نشیب چو بحر اَخضر و چون لنکر آسمان و زمین
37 تو باش صدر و خداوند جاه قدر تو را مطیع چون رهی و چاکر آسمان و زمین
38 بر آسمان و زمین رای و رایت تو بلند تو را مُسَخّر و فرمان بر آسمان و زمین