برده است از بسکه فکر آن از واعظ قزوینی غزل 497

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم

1 برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم

2 این رگ گردن که من از اهل دانش دیده ام می توان برد ای فلاطون رشک بر نادانیم

3 در محبت بر نمی آید بلا با صبر من بس نباشد سیلی، از بس تشنه ویرانیم

4 از پی تحصیل رزق ما عرق ریزد سحاب روز و شب چون ابر، من در گریه از بی نانیم

5 جای بال افشانی من، عالم تجرید بود کرده واعظ پای بند این جهان فانیم

عکس نوشته
کامنت
comment