-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشمش در ستم بر خلق باز کرده مژگان بخون مردم، دستی دراز کرده
2 برداشته بتکبیر، یکبارگی ز خود دست هر کس بقبله ما یکره نماز کرده
3 سرچشمه حیات است لعل تو، لیک ما را زلف تو بی نیاز از عمر دراز کرده
4 تا سیم درد بیغش سازد در آتش عشق تیغش دو نیم دل را، مانند گاز کرده
5 هست از خرام نازش، کوتاه دست خوبان در نیکوی همین سرو، قدی دراز کرده
6 از بسکه گشته حیران آیینه بر جمالش دیگر بهم نیاید چشمی که باز کرده
7 فکر بلند واعظ از طبع پست خود نیست گویا که یاد قد آن سرو ناز کرده