ای به خشم از بر من رفته از امیرخسرو دهلوی غزل 1730

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده

1 ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده

2 تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی نیست جز خاک درین دیده تنها مانده

3 خرمی تو که از ناکسی ام واماندی وای بر من که من از چون تو کسی وامانده

4 گله زین سوختگی با که کنم چون جز دل نیست سوزنده کسی بر من رسوا مانده

5 آه و صد آه که ایمن نیم از آتش آه گر چه سر تا قدمم غرقه دریا مانده

6 ای مسلمانان، یارب دل تان سوخته باد گر نسوزد دل تان بر من تنها مانده

7 لؤلؤی دیده عزیز است به چشم من، ازآنک یادگاری ست کز آن لؤلؤی لالا مانده

8 قدر وامق چه شناسد مگر آن سوخته ای که بود یک شبی ار پهلوی عذرا مانده

9 کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر