1 غمزه هایی کرد چشمش با دل این نامراد باز از دال دو زلفم آن الف قد داد یاد
2 گفته بودم عمرهای اعتمادم با تو بود این زمان دانستم، ای جان، نیست بر عمر اعتماد
3 حرف میم آمد دهانت، هست الف انگشت تو جز تو کس بر ما چرا انگشت نتواند نهاد؟
4 با نسیم صبح دادم دل که بر در پیش او داد بلبل در هوای گلبنی دل را به یاد
5 از رخت جان پروری آموخت لعلت، آفرین شد درین فن عاقبت شاگرد بهتر ز اوستاد
6 جان خسرو هست چشم و غمزه عاشق کشش عشق جان بازیست، یاران و عزیزان، خیر باد!