-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
2 باز آن جاروب را ز آتش بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر
3 کردم از حیرت سجودی پیش او گفت بیساجد سجودی خوش بیار
4 آه بیساجد سجودی چون بود گفت بیچون باشد و بیخارخار
5 گردنک را پیش کردم گفتمش ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
6 تیغ تا او بیش زد سر بیش شد تا برست از گردنم سر صد هزار
7 من چراغ و هر سرم همچون فتیل هر طرف اندر گرفته از شرار
8 شمعها میورشد از سرهای من شرق تا مغرب گرفته از قطار
9 شرق و مغرب چیست اندر لامکان گلخنی تاریک و حمامی به کار
10 ای مزاجت سرد کو تاسه دلت اندر این گرمابه تا کی این قرار
11 برشو از گرمابه و گلخن مرو جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
12 تا ببینی نقشهای دلربا تا ببینی رنگهای لاله زار
13 چون بدیدی سوی روزن درنگر کان نگار از عکس روزن شد نگار
14 شش جهت حمام و روزن لامکان بر سر روزن جمال شهریار
15 خاک و آب از عکس او رنگین شده جان بباریده به ترک و زنگبار
16 روز رفت و قصهام کوته نشد ای شب و روز از حدیثش شرمسار
17 شاه شمس الدین تبریزی مرا مست میدارد خمار اندر خمار