نمیخواهد که دست کس رسد از اهلی شیرازی غزل 901

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش

1 نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش

2 چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش

3 پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن دلم افزون طپد هرگه رسد پهلو به پهلویش

4 همان بهتر که لب بندم زآه گرم پیش او مبادا در عرق افتد زآه من گل رویش

5 سگ مشکین غزال خود من از بوی خوشم باری که هرجا بگذرد خلقی برآسایند از بویش

6 مبین زنهار ای همدم چو اهلی سرو قد او که حسرت بار می آرد هوای سرو دلجویش

عکس نوشته
کامنت
comment