- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش
2 چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش
3 پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن دلم افزون طپد هرگه رسد پهلو به پهلویش
4 همان بهتر که لب بندم زآه گرم پیش او مبادا در عرق افتد زآه من گل رویش
5 سگ مشکین غزال خود من از بوی خوشم باری که هرجا بگذرد خلقی برآسایند از بویش
6 مبین زنهار ای همدم چو اهلی سرو قد او که حسرت بار می آرد هوای سرو دلجویش