1 دهنت را نفس نمی بیند مگرت هست و کس نمی بیند
2 یک نفس نیست کز دهان تو، دل تنگیی در نفس نمی بیند
3 بلبلی چون من از گلت محروم شکرت جز مگس نمی بیند
4 برگ کاهی شدم ز غم، چه کنم؟ چشم تو سوی خس نمی بیند
5 یک شبی خیز و میهمان من آی فتنه خفته، عسس نمی بیند
6 با تو گویم که از غم تو چهاست کاین دل بوالهوس نمی بیند
7 می رسد، گر دلم کند فریاد لیک فریادرس نمی بیند
8 آب چشمم که از سرم بگذشت می رود، هیچکس نمی بیند
9 نشود صبر، ناله خسرو کاروان در جرس نمی بیند