-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمی داند مه نامهربانم که دور از روی خویش بر چه سانم؟
2 چو زلف بیقرارش بیقرارم چو چشم ناتوانش ناتوانم
3 برو، باد و گدایی کن به کویش بگو با آن مه نامهربانم
4 «که گر چه می نهی بار فراقم وگر چه می زنی تیغ زبانم
5 هنوزم مهرت اندر سینه باشد اگر در خاک ریزد استخوانم »
6 بپرس از شمع حال سوز خسرو که تا گوید که شبها بر چه سانم