1 او که از دیده خونابه چکانم نرود نرود یک نظر از دیده که جانم نرود
2 اینقدر در شب وصلش ز خدا میخواهم که به نظاره او تاب و توانم نرود
3 میتوانم که بپوشم غمش از خلق ولی طاقتم نیست که نامش بزبانم نرود
4 او بر اسب ستم و توسن دل سرکش هم چه توان کرد که از دست عنانم نرود
5 دل پرخون که نشان گشت بخاک قدمش باشد از سیل فنا نام و نشانم نرود
6 او که رنجد ز فغان گو لبم از خاتم لعل مهر کن تا بفلک آه و فغانم نرود
7 اهلی آن سرو روان مونس جان است مرا چون کنم کز پی او روح و روانم نرود