1 تا رهزن خواب در سرایت نبرد بیدار نشین که هوش و تابت نبرد
2 گر ره ببری که ذوق بیداری چیست حقا که دگر ز ذوق خوابت نبرد
1 از که نالم که فغان از دل ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا
2 شربت وصل تو بی زخم فراقی نبود لذت نوش پس از تلخی نیش است مرا
1 نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست
2 به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا که سرو قد تورا ناز سر بلندی نیست