1 نداشت چون سوی مقصود ره بکسوت خویش بتن ز روی ریا رخت پارسائی کرد
2 به حیله رندی و تلاشی و مزلکوتی بدل به زاهدی و تقوی ریائی کرد
1 دانا کبود بنزد مردم هشیار آنکه به بیهوده هیچ می نکند کار
2 دانا آن شد که پخته سازد و نیکو خامی گفتار خویش و زشتی کردار
1 ای مولد فرخنده دارای جهاندار امسال فراز آمده ای خوب تر از پار
2 خوب آمدی و فرخ و فرخنده و نیکو شاد آمدی و خرم و زیبا و بهنجار
1 در صف بستان نسیم گشت مهندس شمع برافروخت از شکوفه بمجلس
2 راغ پر از نافه شد ز طره سنبل باغ پر از فتنه شد ز دیده نرگس