نتوانست ز بس ضعف بدندان از واعظ قزوینی غزل 254

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

نتوانست ز بس ضعف بدندان جا کرد

1 نتوانست ز بس ضعف بدندان جا کرد گره لقمه ام از شیشه روزی وا کرد

2 فیض گمنامیم این بس که ز خلوتگه فقر شغل دنیا نتوانست مرا پیدا کرد

3 سایه بال هما بود بلای سیهی کز سرم پرتو خورشید سعادت واکرد

4 نیست شرمندگی دست تهی کم، چه عجب بید مجنون نتواند سر اگر بالا کرد؟

5 مگر از دست دل زار من آید با او آنچه در عالم یاری غم او با ما کرد

6 واعظ این فیض سخن نیست جز از همت عشق دم ما را نمک شور جنون گیرا کرد

عکس نوشته
کامنت
comment