- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نتوانست ز بس ضعف بدندان جا کرد گره لقمه ام از شیشه روزی وا کرد
2 فیض گمنامیم این بس که ز خلوتگه فقر شغل دنیا نتوانست مرا پیدا کرد
3 سایه بال هما بود بلای سیهی کز سرم پرتو خورشید سعادت واکرد
4 نیست شرمندگی دست تهی کم، چه عجب بید مجنون نتواند سر اگر بالا کرد؟
5 مگر از دست دل زار من آید با او آنچه در عالم یاری غم او با ما کرد
6 واعظ این فیض سخن نیست جز از همت عشق دم ما را نمک شور جنون گیرا کرد