1 بر من آمد و آورد و بر فروخته شمع چو طبع مرد نشاطی چو جان مرد لبیب
2 نبود زهره بلطف هوا بشکل شهاب بشبه نیزه بلون قلم بقد قضیب
1 کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
1 در تو دل خسته نظری تیز نکرد کز دیده هزار گونه خونریز نکرد
2 پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو خون گشت وز دوستیت پرهیز نکرد
1 زمین ز راغنک و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر