1 مرا ز روی تعصب معاندی پرسید پدر ز روی چه معنی نداشت روح الله
2 جواب دادم و گفتم که او مبشر بود ز احمد قرشی بر جمیع خلق الله
3 مبشر از پی آنرا که مژده زود آرد روا بود که دو منزل یکی کند در راه
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها