-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پذیرفت این دل ز عشقت خرابی درآ در خرابی چو تو آفتابی
2 چه گویی دلم را که از من نترسی ز دریا نترسد چنین مرغ آبی
3 منم دل سپرده برانداز پرده که عمریست ای جان که اندر حجابی
4 چو پرده برانداخت گفتم دلا هی به بیداریست این عجب یا به خوابی
5 بگفتم زمانی چنین باش پیدا بگفتا که شاید ولی برنتابی
6 دلم صد هزاران سخن راند ز آن خوش مرا گفت بشنو گر اهل خطابی
7 که گر او نه آبست باغ از چه خندد وگر آتشی نیست چون دل کبابی
8 از این جنس باران و برقش جهان شد در اسرار عشقش چو ابر سحابی
9 بگفتم خمش کن چو تو مست عشقی مثال صراحی پر از خون نابی
10 دلا چند باشی تو سرمست گفتن چو در عین آبی چه مست سرابی
11 بر این و بر آن تو منه این بهانه تو خود را برون کن که خود را عذابی
12 من و ماست کهگل سر خم گرفته تو بردار کهگل که خم شرابی
13 دلا خون نخسپد و دانم که تو دل تو آن سیل خونی که دریا بیابی
14 بهانهست اینها بیا شمس تبریز که مفتاح عرشی و فتاح بابی