-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک ره بکن ز غمزه خونین اشارتی کافتد ز فتنه در همه آفاق غارتی
2 چندین به شهر دزدی دلها کجا شود؟ در دیده گر ز چشم تو نبود اشارتی
3 آن را که می کشی، به ازین نیست خونبهاش از سر کنیش زنده، گر آیی زیارتی
4 گر بی رخت عمارت عمرم کند سپهر بادا خراب، یارب ازینسان عمارتی
5 گویند دوست وعده به شمشیر می کند آن بخت کو که یابم از ایشان بشارتی
6 من وصف آن جمال چگونه کنم که هیچ فیروزمند نیست بر آنم عبارتی
7 عشق آتش است، خسرو، اگر سوزدت مرنج دانی که آتشی نبود بی حرارتی