1 حسن نباید که بود بیش از این عشق نباید که بود پیش بین
2 آن لب و خط بین نو که گوئی فتاد رهگذر مورچه بر انگبین
1 هر آن کسوت که بر بالای نعمان الزمان زیبد بر دامن، ز دل باید ره جیب از روان زیبد
2 قبای روزگارش پروزی در آستین شاید ردای آفتابش ریشه ی در طیلسان زیبد
1 در دیده ی زمانه، نشان حیا نماند در سینه سپهر، امید وفا نماند
2 یک مهره بر بساط بقا، کم نهاد کس کز چشم بد حریف بزخم دغا نماند
1 امروز نشاطی است درافلاک و درارکان کز مهر گهر زای ارم شد حرم کان
2 و ز دیده شعاعی قمر از عارض شعری نوشیده زلالی خضر از چشمه حیوان