حسن رویش دیده پرخون می‌کند از اثیر اخسیکتی غزل 51

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

حسن رویش دیده پرخون می‌کند

1 حسن رویش دیده پرخون می‌کند عقل واقف نیست تا چون می‌کند

2 آب می‌گیرد ز رویش چشم و پس عکس او آن آب گلگون می‌کند

3 دست حسنش ماه را گیسو کشان از بساط چرخ بیرون می‌کند

4 جمله تلقین رخ و زلفین اوست چرخ هر بیداد کاکنون می‌کند

5 عین بیدادی است در دور غمش هرکه آه از جور کردون می‌کند

6 عقل را چون ابلهان در شیشه کرد چشم او یارب چه افسون می‌کند

7 ظلم جزعش آشکارست آن بگوی لعل متواریش هم خون می‌کند

8 از جهان هر چند جورش بر من است گو بکن زیرا که موزون می‌کند

9 گفت زر و سیم، گفتم روی و اشک گفت این وجهم چو قارون می‌کند

10 نیک ادایی رفت اثیرا کم مپیچ تا مراعات تو افزون می‌کند

عکس نوشته
کامنت
comment