- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای شاد ز تو خلق و تو از دولت خود شاد دنیا به تو آراسته و دین به تو آباد
2 ایزد همه آفاق تورا داد سراسر حقّا که سزاوار تو بود آنچه تو را داد
3 معلوم شد از تیغ تو هم نصرت و هم فتح موجود شد از طبع تو هم دانش و هم داد
4 در شرع به شمشیر تو شد سوخته بِدعَت در ملک به فرمان تو شد کاسته بیداد
5 از لشکر تو هست به روم اندر آسیب وز خنجر تو هست به شام اندرْ فریاد
6 با فر تو و فتح تو در مشرق و مغرب از فر جم و فتح سکندر که کند یاد
7 قفلِ در فتنه است وکلیدِ در روزی در رزم سر تیغت و در بزم کفِ راد
8 تا آتش تیغ توببرد آب مخالف در خاک شد آنکسکه بُد اندر سر او باد
9 بس آهن و پولاد که از حَزمِ تو شد موم بس موم که از عزم تو شد آهن و پولاد
10 بس حِصن که شاهان بگشودند به ده سال بخت تو کمر بست و به یک ساعت بگشاد
11 بس خصمکه پای از سر خط تو برون برد چون دید سر تیغ تو از پای درافتاد
12 یکساله فتوح تو ز هفتاد فزون است سال تو هنوز آمده بر نیمهٔ هفتاد
13 گر عدل به هشتاد کند عمر بزرگان پس عدل تو عمر تو کشد بر صد و هشتاد
14 ای درکف پیمانت دل حاضر و غایب ای بر خط فرمانت سر بنده و آزاد
15 آن کیست که دل درکف پیمان تو نَسپَرد وان کیست که سر بر خط فرمان تو ننهاد
16 گرچه خرد استاد همه آدمیان است از دولت و اقبال خرد را تویی استاد
17 حکمت چو عروس است و عطای تو چوکابین رای تو چو مَشّاطه و جود تو چو داماد
18 بنشین به خوشی شاد که اقبال تو داری تو شاد به اقبال و همه خلق به تو شاد