- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا حلوا هوس کردست حلوا میفکن وعده حلوا به فردا
2 دل و جانم بدان حلواست پیوست که صوفی را صفا آرد نه صفرا
3 زهی حلوای گرم و چرب و شیرین که هر دم میرسد بویش ز بالا
4 دهانی بسته حلوا خور چو انجیر ز دل خور هیچ دست و لب میالا
5 از آن دستست این حلوا از آن دست بخور زان دست ای بیدست و بیپا
6 دمی با مصطفا و کاسه باشیم که او می خورد از آن جا شیر و خرما
7 از آن خرما که مریم را ندا کرد کلی و اشربی و قری عینا
8 دلیل آنک زاده عقل کلیم ندایش میرسد کای جان بابا
9 همیخواند که فرزندان بیایید که خوان آراستهست و یار تنها