نیم شبان دلبرک نیم مست از اثیر اخسیکتی غزل 189

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

نیم شبان دلبرک نیم مست

1 نیم شبان دلبرک نیم مست بهر صبوحی زبرم چست جست

2 زلف کما بیشتر از جام خورد صدره بسا بیشتر از زلف دست

3 بانگ برآورد بشادی که کو آنکه طلسم در غم او شکست

4 بستد از او جام ببالین من تنگ به برآمد و پیشم نشست

5 هر دو یکی کرد دل و دوستی جامه آسایش و جای نشست

6 گفت بشارت، که باقبال صبح عالم از آرایش ظلمت برست

7 صبحدمان ای بت خورشید چهر می خوری و خواب کنی، خیر هست

8 قصد مکن تا مژه بر هم زنی چونکه شوم چون مژه ات می پرست

9 کس چه گمان برد که ریش اثیر مرهم از آن دست پذیرد که، خست

عکس نوشته
کامنت
comment