موی چون گردید جو گندم، از واعظ قزوینی غزل 548

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو

1 موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو وقت گرگ و میش صبح مرگ شد، بیدار شو!

2 تن ز پیری زار شد، یعنی که وقت زاریست رخ چو سوهان شد ز چین، یعنی دگر هموار شو!

3 خنده رو باشی، گلی گل؛ تندخویی، خار خار؛ خار بی گل تا بکی باشی؟ گل بیخار شو!

4 هر فقیری را قبا، چون گرمی خورشید باش هر غریبی را سر، چون سایه دیوار شو

5 آورد تا حلقه یاران یکدل سر بهم سفره گستر، سر بسر، پیوسته، چون پرگار شو

6 بهر ساز برگ بی برگان، درین گلشن چو آب جمله تن جوش و خروش و کوشش و رفتار شو

7 با رخی پر اشک واعظ، با دلی پرخار غم خرم و خندان بروی خلق، چون گلزار شو

عکس نوشته
کامنت
comment