1 حد حسنت گر اهل دل بدانند دو عالم در ته پایت فشانند
2 مسیح و خضر را آن روی بنمای بکش، جانا، مرا، گر زنده مانند
3 مبین کایینه لافد از ضمیرت که می گوید دروغی راست مانند
4 لبت را جان توان خواندن، ولیکن نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟
5 مرنج، ای پاکدامن، عاشقانت اگر بر چشم تر دامن فشانند
6 نخواهم زیست زخم عشق کاریست رقیبان را بگو تیغم نرانند
7 مکن بر ما نصیحت ضایع، ای دوست که مستان لذت تقوی بدانند
8 بگویش، ای صبا، گه گه پس از ما که اهل خاک خدمت می رسانند
9 نه جایی کز گل رویت چکد خون دو چشم خسرو آنجا خون چکاند