گیسو برید و شد فزون مهرش از خیالی بخارایی غزل 13

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

گیسو برید و شد فزون مهرش منِ گمراه را

1 گیسو برید و شد فزون مهرش منِ گمراه را گم کرده ره داند بلی قدرِ شبِ کوتاه را

2 گو شام هجران همدمان باری به فریادم رسند از آتش پنهان من خود دل بسوزد آه را

3 خاکِ رهت را اشک اگر با خون بیامیزد مرنج گویم به چشم خویشتن تا پاک سازد راه را

4 باشد به خاطر همچنان مهر زمین بوس تواَش صدبار اگر از آسمان اندازی ای جان ماه را

5 گر دولت تیرت به جان خواهد خیالی عیب نیست چون این قدَرها می رسد یاران دولتخواه را

عکس نوشته
کامنت
comment