1 ای از تو خوبان خوردن خون تو از همه خونخواره تر عیاره ای کافر دلی چشمت ز تو عیاره تر
2 من عاشقم بر روی تو، نادان چه سازی خویش را؟ دانی که نبود بی سبب چشم کسی همواره تر
3 چندی ز جور خود مرا رخساره تر دیدی به خون لب تر نکردی هیچ گه کز چیست این رخساره تر؟
4 در کشتن بیچارگان آشفتی و بر من زدی دانم ندیدی در جهان کس را ز ن بیچاره تر
5 هر روزت آیم بنگرم، پس بار دیگر بی خبر صد پاره گشته جامه هم، وز جامه جانم پاره تر
6 از یاوه گردی های دل از جستجوی نیکوان من از جهان آواره ام، صبرم ز من آواره تر
7 بگذار دل را، خسروا، چون پند تو می نشنود خاموش کن دیوانه را، آوار ازان غمخواره تر