1 خوش آن شبی که سرم زیر پای یار بماند دو دیده در ره آن سرو گلعذار بماند
2 شرابها که کشیدم به روی ساقی خویش برفت از سر و درد سر و خمار بماند
3 چراش سیر ندیدم که زود گشتم مست مرا درون دل این داغ یادگار بماند
4 گر آب خضر خورم درد سر دهد که مرا به کام لذت مهمان خوش گوار بماند
5 گذشت آن شب و آن عیش و آن نشاط، ولیک به یادگار درین سینه فگار بماند
6 چگونه بر کنم آخر که خاک بر سر من سری که در ره جولان آن سوار بماند
7 به یاد پات یکی بوسه یادگار دهم که جان همی رود و دست و پا ز کار بماند
8 حدیث اهل نصیحت نگنجدم در دل که در درونه سخنهای آن نگار بماند
9 کنون چنان که همی بایدت بکش، ای دوست که عقل و صبر مرا دست اختیار بماند
10 مرا ز بخت دلی بود پیش ازین نالان برفت آن دل و این ناله های زار بماند
11 غمم بکشت به زاری و هم خوشم، باری که این فسانه خسرو به گوش یار بماند