گهر بر خویشتن پیچد ز فکر از واعظ قزوینی غزل 421

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

گهر بر خویشتن پیچد ز فکر عقد دندانش

1 گهر بر خویشتن پیچد ز فکر عقد دندانش صدف دندان فشارد بر جگر از رشک مرجانش

2 چه سان دل می‌توان کندن، ز چشم سرمه‌سای او؟ که قامت می‌کشد رو بر قفا برگشته مژگانش!

3 ز گل گشت چمن آن شوخ هرگه بازمی‌گردد ز غیرت هر گلی دستیست پندارم بدامانش

4 چه سان هم عهد بینم با کسانش من که از غیرت نمی‌خواهم که باشد با درستی عهد و پیمانش

5 رسید ایام پیری، دل ز اوضاع جهان کندم به چوگان خمیدن، گوی دل بردم ز میدانش

6 پریشانی است حاصل دانه دل را همین واعظ مگر پرورده‌ای در آب و خاک ملک ایرانش؟!

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر