- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خدایگانا از گرد راه موکب تو خدا گواست که شد چشم بندگان روشن
2 ورود مقدم میمونت اندر این سامان بود چو مقدم اردی بهشت در گلشن
3 تو زنده سازی در ملک داد و دانش را چنانکه باد بهاری به باغ سرو سمن
4 ولی چه سود که این بنده با هزار دریغ رهین بستر در دم درون بیت حزن
5 شکسته بازویم از سنگ منجنیق قضا فتاده حیران چون مورلنگ در به لگن
6 زمانه پنجه و بازوی حقگذار مرا شکست تا نتواند گرفتن آن دامن
7 به خیره ز آن که ترا دامنی است پهن و دراز فراخ بر قد و بالای این سپهر کهن
8 به فضل خویش کنی هر شکسته را جبران ز لطف خویش کنی هر رمیده را ایمن
9 علی الخصوص رهی را که از نخستین روز در آستانه رفیع تو بوده است وطن
10 بگیر دستم و جبران کن این شکستگیم که دست چرخ نیارد به بسته تو شکن
11 بنان سحر بیان مرا که در مدحت ز خامه عنبر سارا فشاند و مشک ختن
12 به جرم آنکه ز دامان خواجه گشت جدا بهم شکست و شد اکنون و بال در گردن
13 ولی چه باک که گر دستم اوفتاده ز کار نمانده است زبانم به مدحتت ز سخن
14 گرم چو شاخ صنوبر شکسته دست امید به صد زبانت سرآیم مدیحه چون سوسن