والله که به بیباکی، ناموس از اثیر اخسیکتی غزل 158

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

والله که به بیباکی، ناموس جهان بردی

1 والله که به بیباکی، ناموس جهان بردی حقا که به چالاکی، آرام روان بردی

2 آورد بر این زلفت، چون کان می کردون رو، رو که بدان چوگان گوی از همگان بردی

3 جان بود که میگفتم بند سر زلفینش رغم من مسکین را، هم دست بدان بردی

4 تا خود سر زلفینت، بگشوده همی بینم هین ای دل زندانی بگریز که جان بردی

5 دشنام دهان از من چون بر گذری گویم یارب من و آن، کاخر نامم بزبان بردی

6 کم بار دهی بازم بر درگه بار خود این رسم چنین دانم، زان تنگ دهان بردی

7 گفتی فرهت ندهم، صد نقش گر آوردی و آخر به سبکدستی، چیزی ز میان بردی

8 در هر سخنی پیچم، در تو چو یقین دیدم روی از تو نه پیچانم بر من چو گمان بردی

9 گفتی که اثیر از ما، در صبر گریز، آری حال رمه دانستم، چون نام شبان بردی

عکس نوشته
کامنت
comment